نوای دلهره آور هاون های حق
بسم رب المخلصین
برایمان تعریف می کرد که : روزی دو فیلسوف که خیلی با هم بحثشان شده بودو از دست هم عصبانی شده بودند ، با هم شرط بستند سمی بسازند که دیگری را از پا در آورد. قرار شد اولی سم را بسازد. اگردومی زنده بود او هم برای اولی سم بسازد .
از همان روز، فیلسوف اولی تمام کیمیا گر های شهر را جمع کرد و تمام فرمول های سم های کشنده دنیا را پیدا کرد و از مخلوط آنها سمی ساخت که محال بود کسی ازآن جان سالم درببرد.روز موعود فرارسید . هر دو در میدان شهر حاضر شدند و اولی جام شوکران را به دست دومی داد و دومی تمام آن را سر کشید و به سوی خانه دوید .اولی هم سر خوش و خوشحال از برنده شدن به سوی خانه خود روانه شد .
اما دومی که در خانه خود حوضی از شیر آماده کرده بود به محض رسیدن به خانه در شیر فرو رفت و تاشب شیر خورد و سم را از بدن زدود .فردا صبح طبق قرار قبلی دوباره در میدان حاضر شدند اولی که منتظر شنیدن خبر مرگ دومی بود از دیدنش حیرت زده شد. دومی خندان گفت :تو هر چه می دانستی کردی حالا نوبت من است .
فردا صبح اولی که میخواست به مدرسه برود در سر تاسر مسیر خود کیمیا گرانی را دید که بر زمین نشسته و در هاون های خالی خود می کوبند و از هر یک که می پرسید چه می کنید می گفتند :ما را آن فیلسوف دومی اجیر کرده تابرای کشتن توسم بسازیم و داریم هاون هایمان را برای کوبیدن سم آماده می کنیم ! ،این هاون کوبیدن ها چهل روز ادامه پیدا کرد تا اینکه فیلسوف اولی نه از سم مهلک که از شدت ترس و اضطراب وارد شده سکته کرد و مرد .
می گفت حالا شده حکایت عزا داری ما شیعه ها : چهارده قرن است که در هاون های حق می کوبیم . بر سر و سینه می زنیم و نوای حسین را در کربلا تکرا ر می کنیم که .هیهات من الذله . و نوای عباس را که : به خدا سوگند حتی اگر دستم را بریدید تا ابد از دینم حمایت خواهم کرد . اگر چه دستمان خالی است و غریب به نظر می رسیم اما هیبت عاشوراییمان سالهاست که خواب آرام را از چشم دشمنانمان گرفته است .
دشمنانی که نه از اسلام ما می ترسند و نه از سلاحمان . تنها اندیشه های حسینی و مهدوی ماست که دلهره را در وجودشان شعله ور می سازد اندیشه ای که هنوز خیلی از ما ها قدرش را نمی دانیم .و خدا کند که زمانی بیدار شویم که خیلی برای حر شدن دیر نشده باشد !
از همان روز، فیلسوف اولی تمام کیمیا گر های شهر را جمع کرد و تمام فرمول های سم های کشنده دنیا را پیدا کرد و از مخلوط آنها سمی ساخت که محال بود کسی ازآن جان سالم درببرد.روز موعود فرارسید . هر دو در میدان شهر حاضر شدند و اولی جام شوکران را به دست دومی داد و دومی تمام آن را سر کشید و به سوی خانه دوید .اولی هم سر خوش و خوشحال از برنده شدن به سوی خانه خود روانه شد .
اما دومی که در خانه خود حوضی از شیر آماده کرده بود به محض رسیدن به خانه در شیر فرو رفت و تاشب شیر خورد و سم را از بدن زدود .فردا صبح طبق قرار قبلی دوباره در میدان حاضر شدند اولی که منتظر شنیدن خبر مرگ دومی بود از دیدنش حیرت زده شد. دومی خندان گفت :تو هر چه می دانستی کردی حالا نوبت من است .
فردا صبح اولی که میخواست به مدرسه برود در سر تاسر مسیر خود کیمیا گرانی را دید که بر زمین نشسته و در هاون های خالی خود می کوبند و از هر یک که می پرسید چه می کنید می گفتند :ما را آن فیلسوف دومی اجیر کرده تابرای کشتن توسم بسازیم و داریم هاون هایمان را برای کوبیدن سم آماده می کنیم ! ،این هاون کوبیدن ها چهل روز ادامه پیدا کرد تا اینکه فیلسوف اولی نه از سم مهلک که از شدت ترس و اضطراب وارد شده سکته کرد و مرد .
می گفت حالا شده حکایت عزا داری ما شیعه ها : چهارده قرن است که در هاون های حق می کوبیم . بر سر و سینه می زنیم و نوای حسین را در کربلا تکرا ر می کنیم که .هیهات من الذله . و نوای عباس را که : به خدا سوگند حتی اگر دستم را بریدید تا ابد از دینم حمایت خواهم کرد . اگر چه دستمان خالی است و غریب به نظر می رسیم اما هیبت عاشوراییمان سالهاست که خواب آرام را از چشم دشمنانمان گرفته است .
دشمنانی که نه از اسلام ما می ترسند و نه از سلاحمان . تنها اندیشه های حسینی و مهدوی ماست که دلهره را در وجودشان شعله ور می سازد اندیشه ای که هنوز خیلی از ما ها قدرش را نمی دانیم .و خدا کند که زمانی بیدار شویم که خیلی برای حر شدن دیر نشده باشد !